باورم کن... ( پارت ۳۱ )
یوری: ولی میگم اگه بفهمن چی
یونگی: اگه بفهمیم هردوتو تا چند روز از راه رفتن محروم میشین *عصبی رگ گردن زده بیرون*
یوری و هانا: چ...چی * نگاه ، ترس *
یوری: ش....شما اینجا چیکار میکنین
یونگی: مهم این نیست مهم اینه من با خانم کیم کار دارم
یوری: نهههه یونگی ببین من بهش گفتم تقصیر منه به هانا کاری نداشته باش
جیمین: چشمم روشن * عصبی وحشتناک*
یوری: ب...ب...ببخشید جیمینا
جیمین: ببخشیدت برا من کار سازه؟
یوری: *سکوت*
یونگی: لباس نمیپوشیدین سنگین تر بودین... البته واسه هانا پوشیده تره *عصبی*
ساکت شدن
یونگی: پاشو بریم بیبی گرل ددی نیازت داره
《 ویو یوری 》
هانا: خدا رحم کنه *آروم*
دست هانارو میگیرم
یوری: نمیزارم ببریش
یونگی: جیمین شی خودت میدونی چیکار کنی
یونگی دست هانارو میگیره جیمین دست منو
جیمین: خب خب بیبی عزیزم دیگه چه خبر؟ جدیده؟ اومدن به بار اونم تنها؟
یوری: تنها نبودم هانا هم پیشم بود*پرو*
میخنده
جیمین: منظورم بدون مرده ، پاشو
یوری: من جایی نمیام
براید بغلم میکنه میبرتم تو یکی از اتاقای بار
جیمین: دست تو نیس که بیبی
و ....
《 ویو یونگی 》
هانا رو بغل کردم بردم یکی از اتاقا
یونگی: همینجا ترتیبتو میدم
هانا: اینجا؟
یونگی: اهوم
هانا: نمیبخشی؟
یونگی: نوچ
و.....
《 ویو راوی 》
اهم.... خلاصه خانوما فهمیدن که بدون ددیاشون بار نرن
هفته بعدم جیمین و یوری ازدواج کردن و همه با خوبی و خوشی زندگی کردند
✨️<<<<<<< پایان >>>>>>>✨️
حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
یونگی: اگه بفهمیم هردوتو تا چند روز از راه رفتن محروم میشین *عصبی رگ گردن زده بیرون*
یوری و هانا: چ...چی * نگاه ، ترس *
یوری: ش....شما اینجا چیکار میکنین
یونگی: مهم این نیست مهم اینه من با خانم کیم کار دارم
یوری: نهههه یونگی ببین من بهش گفتم تقصیر منه به هانا کاری نداشته باش
جیمین: چشمم روشن * عصبی وحشتناک*
یوری: ب...ب...ببخشید جیمینا
جیمین: ببخشیدت برا من کار سازه؟
یوری: *سکوت*
یونگی: لباس نمیپوشیدین سنگین تر بودین... البته واسه هانا پوشیده تره *عصبی*
ساکت شدن
یونگی: پاشو بریم بیبی گرل ددی نیازت داره
《 ویو یوری 》
هانا: خدا رحم کنه *آروم*
دست هانارو میگیرم
یوری: نمیزارم ببریش
یونگی: جیمین شی خودت میدونی چیکار کنی
یونگی دست هانارو میگیره جیمین دست منو
جیمین: خب خب بیبی عزیزم دیگه چه خبر؟ جدیده؟ اومدن به بار اونم تنها؟
یوری: تنها نبودم هانا هم پیشم بود*پرو*
میخنده
جیمین: منظورم بدون مرده ، پاشو
یوری: من جایی نمیام
براید بغلم میکنه میبرتم تو یکی از اتاقای بار
جیمین: دست تو نیس که بیبی
و ....
《 ویو یونگی 》
هانا رو بغل کردم بردم یکی از اتاقا
یونگی: همینجا ترتیبتو میدم
هانا: اینجا؟
یونگی: اهوم
هانا: نمیبخشی؟
یونگی: نوچ
و.....
《 ویو راوی 》
اهم.... خلاصه خانوما فهمیدن که بدون ددیاشون بار نرن
هفته بعدم جیمین و یوری ازدواج کردن و همه با خوبی و خوشی زندگی کردند
✨️<<<<<<< پایان >>>>>>>✨️
حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
- ۱۶.۳k
- ۱۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط